پیامدهای منفی ۲۰ سال جنگ آمریکا علیه تروریسم
“آمریکا در شناخت عوامل تروریسم کماکان دچار اشتباه است. امروز فعالیت سازمانهای تروریستی در آفریقا و خاورمیانه، نسبت به قبل از ۱۱ سپتامبر بیشتر شده است.” مجله «فارنافرز» ضمن پژوهشی درباره نتایج جنگ بیست ساله آمریکا علیه تروریسم، این پرسش را مطرح کرده که چه کسی در این جنگ پیروز شده آمریکا یا تروریسم؟ پژوهشگرانی
“آمریکا در شناخت عوامل تروریسم کماکان دچار اشتباه است. امروز فعالیت سازمانهای تروریستی در آفریقا و خاورمیانه، نسبت به قبل از ۱۱ سپتامبر بیشتر شده است.”
مجله «فارنافرز» ضمن پژوهشی درباره نتایج جنگ بیست ساله آمریکا علیه تروریسم، این پرسش را مطرح کرده که چه کسی در این جنگ پیروز شده آمریکا یا تروریسم؟ پژوهشگرانی که به این پرسش پاسخ دادهاند عبارتند از: “نیللی لحود”، استاد دانشگاه هاروارد و نویسنده کتاب «برگههای بن لادن»، “بن رودس”، معاون مشاور امنیت ملی آمریکا در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما و نویسنده کتاب «پس از سقوط؛ آمریکایی بودن در جهانی که خود ساختهایم»، “دانیال بایمان” پروفسور در دانشگاه جورج تاون و مؤلف کتاب «راه رزمندگان؛ جنگجویان بیگانه در ارتشهای جهادی»، “توماس هیگ هامر”، پژوهشگر کانون پژوهشهای دفاعی نروژ، “سینتیا میللر ادریس” مؤلف کتاب «نفرت در میهن؛ راست افراطگرای فراملی جدید» و “الیوت آکرمان” افسر پیشین در نیروهای مارینز و در امور اطلاعاتی آمریکا. خلاصه پاسخ پژوهشگران یاد شده این است که جنگ ۲۰ ساله آمریکا علیه تروریسم، بجز تحقق هدف اصلی آن که از بین بردن تروریسم باشد، دست آوردهای زیادی داشته است و تروریسیم نیز جز رسیدن به هدفش، کارهای زیادی انجام داده است.
به نوشته ایندیپندنت، بر اساس اسنادی که از شهر ایبتآباد پاکستان پس از کشته شدن بن لادن به دست آمده، وی در سال ۱۹۸۶ به این فکر افتاد که باید ضربه نیرومندی به آمریکا وارد کند تا مجبور به ترک سرزمین مسلمانان شود. وی در برنامهریزی علیه آمریکا، تظاهرات مردم آمریکا علیه جنگ در ویتنام را در نظر گذرانده و بر نقش افکار عمومی در سیاست خارجی آمریکا امید بسته بود، اما این را محاسبه نکرده بود که ممکن است آمریکا در واکنش به ضربه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به افغانستان حمله ور شود و ضربه بزرگی به القاعده وارد کند و دولت طالبان را از میان بر دارد.
بن رودس به این باور است که «تمرکز بر جنگ علیه تروریسم به تغییر اولویتهای آمریکا انجامید و جنگ علیه تروریسم در درون خود دچار تناقض شد؛ چنانچه در مرحله پسا ۱۱ سپتامبر، به جای تمرکز بر تروریسم، به بازنگری در تعیین اهداف ایالات متحده آمریکا در جهان و بازنگری در تعریف هویت آمریکایی، پر داخته شد و بر رقابت با حزب کمونیست چین، تمرکز صورت گرفت».
دانیال بایمان به این نظر است که «ما باید زندگی کردن با تروریسم را یاد بگیریم»؛ چرا که امروز فعالیت سازمانهای تروریستی در آفریقا و خاورمیانه، نسبت به قبل از ۱۱ سپتامبر بیشتر شده است. پس آنچه امکان پذیر است، مدیریت جنگ علیه تروریسم است، نه نابود کردن تروریسم».
هیگ هامر میگوید: «تروریسم یک بازی راهبردی میان دولتها و بازیگران غیر دولتی است. جنگ امروز علیه تروریسم بر اطلاعات استوار است، به دست آوردن اطلاعات است که میتواند نابودی تروریسم را تضمین کند. فناوری که تروریستها از آن استفاده میکنند، به سلاح نیرومندتری در دست دولتها تبدیل شده است. جنگ علیه تروریسم، سلطه دولتها را تقویت کرده و به بسیاری از رژیمها این بهانه را فراهم کرده که جنبشهای مخالف مسالمت جو را نیز سرکوب کنند».
سینتیا میللر ادریس میگوید: «جنگ علیه تروریسم راست افراطگرا را تقویت کرده و اکنون اندیشههای راستی افراط گرایانه، جریان عمومی احزاب دست راستی را تشکیل میدهد». اما الیوت آکرمان این پرسش را مطرح میکند که آیا ایالات متحده آمریکا که در عراق و افغانستان شکست خورده، میتواند ادعا کند که جنگ را برده است؟
واقعیت این است که آمریکا و متحدانش پس از حمله به افغانستان و شکست دادن داعش در سوریه و عراق، توانستند تروریستها را از نگاه جغرافیایی آواره کنند و از داشتن پناهگاه امن آنها را محروم سازند. اما تروریستها در همه جا از آسیا گرفته تا آفریقا و اروپا پراکنده شدند و با کار گرفتن از «تاکتیک گرگان تنها»، به فعالیتهای خود ادامه میدهند.
این در حالی است که آمریکا در شناخت عوامل تروریسم کما کان دچار اشتباه است. آمریکا تاکنون برخی از حقائق را نا دیده میگیرد؛ حقیقت نخست اینکه جنگ نیروهای آمریکایی در افغانستان و عراق علیه تروریسم، جاذبه و کشش بزرگی به تروریستها بخشیده و بسیاری از جوانان را انگیزه داده تا برای جنگ به صف تروریستها بپیوندند. حقیقت دوم این که آمریکا در حالیکه استبداد را از عوامل بروز تروریسم میداند، به رژیمهای استبدادی کمک میکند. حقیقت سوم اینکه، آمریکا فکر میکند راه حل در گسترش دموکراسی است، در حالی که دموکراسی در فرهنگ تروریستها «کفر مطلق» تلقی میشود. هر چند سازمانهای اسلامگرای سیاسی دچار اختلاف و تکثر شوند و یک دیگر را به انحراف از دین متهم کنند، باز هم همه آنها در یک نقطه با هم اتفاق نظر دارند که عبارت است از احیای خلافت اسلامی. آرزوی رسیدن به همین هدف است که جوانان را در آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکا، وا میدارد تا به خلیفه خود خوانده داعش بیعت کنند، در حالی که نه او را دیدهاند و نه چیزی در باره او میدانند.
گذشته از آن جنگ ۲۰ ساله آمریکا علیه تروریسم که جورج بوش پسر آن را آغاز کرد، به سود چین، روسیه و ایران تمام شد و زمینه را برای آنها فراهم کرد تا از مشغولیت آمریکا بهرهبرداری کنند و به اهداف ژئوپلتیکیای دست یابند. اکنون هم که آمریکا جنگ علیه تروریسم را کاهش داده و به رقابت با چین و روسیه و تقابل با ایران، تمرکز کرده، نتیجهاش جز نیرو گرفتن تروریستها در خاورمیانه پس از خروج آمریکا از این منطقه نخواهد بود. در واقع آمریکا در هر دو جهت دچار اشتباه شده است؛ اشتباه در تمرکز بر بازیگران غیر دولتی، بدون در نظر گرفتن قدرتهای دولتی رقیب و اشتباه در تمرکز بر قدرتهای دولتی و کم توجهی به خطرهای نیروهای غیر دولتی.
چنانکه آکرمان میگوید: «آمریکا خسته شده و این خستگی بهای نرم جنگ علیه تروریسم است.». اما آمریکا جهان را نیز خسته کرده است؛ بر اساس آمار دانشگاه براون، جنگهای آمریکا هزاران انسان را در جهان آواره کرده، زمینه آسایش دشمنان آمریکا را فراهم ساخته ولی در نابود کردن تروریسم ناکام مانده است. البته بررسیها و بازنگریها برای دست یابی به یک تصمیم درست همچنان ادامه دارد.
منبع: ایسنا
به نوشته ایندیپندنت، بر اساس اسنادی که از شهر ایبتآباد پاکستان پس از کشته شدن بن لادن به دست آمده، وی در سال ۱۹۸۶ به این فکر افتاد که باید ضربه نیرومندی به آمریکا وارد کند تا مجبور به ترک سرزمین مسلمانان شود. وی در برنامهریزی علیه آمریکا، تظاهرات مردم آمریکا علیه جنگ در ویتنام را در نظر گذرانده و بر نقش افکار عمومی در سیاست خارجی آمریکا امید بسته بود، اما این را محاسبه نکرده بود که ممکن است آمریکا در واکنش به ضربه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به افغانستان حمله ور شود و ضربه بزرگی به القاعده وارد کند و دولت طالبان را از میان بر دارد.
بن رودس به این باور است که «تمرکز بر جنگ علیه تروریسم به تغییر اولویتهای آمریکا انجامید و جنگ علیه تروریسم در درون خود دچار تناقض شد؛ چنانچه در مرحله پسا ۱۱ سپتامبر، به جای تمرکز بر تروریسم، به بازنگری در تعیین اهداف ایالات متحده آمریکا در جهان و بازنگری در تعریف هویت آمریکایی، پر داخته شد و بر رقابت با حزب کمونیست چین، تمرکز صورت گرفت».
دانیال بایمان به این نظر است که «ما باید زندگی کردن با تروریسم را یاد بگیریم»؛ چرا که امروز فعالیت سازمانهای تروریستی در آفریقا و خاورمیانه، نسبت به قبل از ۱۱ سپتامبر بیشتر شده است. پس آنچه امکان پذیر است، مدیریت جنگ علیه تروریسم است، نه نابود کردن تروریسم».
هیگ هامر میگوید: «تروریسم یک بازی راهبردی میان دولتها و بازیگران غیر دولتی است. جنگ امروز علیه تروریسم بر اطلاعات استوار است، به دست آوردن اطلاعات است که میتواند نابودی تروریسم را تضمین کند. فناوری که تروریستها از آن استفاده میکنند، به سلاح نیرومندتری در دست دولتها تبدیل شده است. جنگ علیه تروریسم، سلطه دولتها را تقویت کرده و به بسیاری از رژیمها این بهانه را فراهم کرده که جنبشهای مخالف مسالمت جو را نیز سرکوب کنند».
سینتیا میللر ادریس میگوید: «جنگ علیه تروریسم راست افراطگرا را تقویت کرده و اکنون اندیشههای راستی افراط گرایانه، جریان عمومی احزاب دست راستی را تشکیل میدهد». اما الیوت آکرمان این پرسش را مطرح میکند که آیا ایالات متحده آمریکا که در عراق و افغانستان شکست خورده، میتواند ادعا کند که جنگ را برده است؟
واقعیت این است که آمریکا و متحدانش پس از حمله به افغانستان و شکست دادن داعش در سوریه و عراق، توانستند تروریستها را از نگاه جغرافیایی آواره کنند و از داشتن پناهگاه امن آنها را محروم سازند. اما تروریستها در همه جا از آسیا گرفته تا آفریقا و اروپا پراکنده شدند و با کار گرفتن از «تاکتیک گرگان تنها»، به فعالیتهای خود ادامه میدهند.
این در حالی است که آمریکا در شناخت عوامل تروریسم کما کان دچار اشتباه است. آمریکا تاکنون برخی از حقائق را نا دیده میگیرد؛ حقیقت نخست اینکه جنگ نیروهای آمریکایی در افغانستان و عراق علیه تروریسم، جاذبه و کشش بزرگی به تروریستها بخشیده و بسیاری از جوانان را انگیزه داده تا برای جنگ به صف تروریستها بپیوندند. حقیقت دوم این که آمریکا در حالیکه استبداد را از عوامل بروز تروریسم میداند، به رژیمهای استبدادی کمک میکند. حقیقت سوم اینکه، آمریکا فکر میکند راه حل در گسترش دموکراسی است، در حالی که دموکراسی در فرهنگ تروریستها «کفر مطلق» تلقی میشود. هر چند سازمانهای اسلامگرای سیاسی دچار اختلاف و تکثر شوند و یک دیگر را به انحراف از دین متهم کنند، باز هم همه آنها در یک نقطه با هم اتفاق نظر دارند که عبارت است از احیای خلافت اسلامی. آرزوی رسیدن به همین هدف است که جوانان را در آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکا، وا میدارد تا به خلیفه خود خوانده داعش بیعت کنند، در حالی که نه او را دیدهاند و نه چیزی در باره او میدانند.
گذشته از آن جنگ ۲۰ ساله آمریکا علیه تروریسم که جورج بوش پسر آن را آغاز کرد، به سود چین، روسیه و ایران تمام شد و زمینه را برای آنها فراهم کرد تا از مشغولیت آمریکا بهرهبرداری کنند و به اهداف ژئوپلتیکیای دست یابند. اکنون هم که آمریکا جنگ علیه تروریسم را کاهش داده و به رقابت با چین و روسیه و تقابل با ایران، تمرکز کرده، نتیجهاش جز نیرو گرفتن تروریستها در خاورمیانه پس از خروج آمریکا از این منطقه نخواهد بود. در واقع آمریکا در هر دو جهت دچار اشتباه شده است؛ اشتباه در تمرکز بر بازیگران غیر دولتی، بدون در نظر گرفتن قدرتهای دولتی رقیب و اشتباه در تمرکز بر قدرتهای دولتی و کم توجهی به خطرهای نیروهای غیر دولتی.
چنانکه آکرمان میگوید: «آمریکا خسته شده و این خستگی بهای نرم جنگ علیه تروریسم است.». اما آمریکا جهان را نیز خسته کرده است؛ بر اساس آمار دانشگاه براون، جنگهای آمریکا هزاران انسان را در جهان آواره کرده، زمینه آسایش دشمنان آمریکا را فراهم ساخته ولی در نابود کردن تروریسم ناکام مانده است. البته بررسیها و بازنگریها برای دست یابی به یک تصمیم درست همچنان ادامه دارد.
منبع: ایسنا
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰